Saturday, February 28, 2009

می رسد از ره بهار


باغبان افسرده از سرمای دی
کنج خانه با دلی امیدوار
می کشد طرحی برای نو بهار
می زند فریاد می آید بهار

با بهاران بوی سنبل بوی گل
با نسیم جان نواز فرودین
می سرایم نغمه ای از گل زشوق
از برای دیدنت ای نازنین

از صدای ریزش باران به گلبرگ تنت
از تو ای ، بلبل عاشق بر آلاله ها
می سرایم من برای رویش سبز چمن
از برای زندگی،از برای زایش پروانه ها

من که از سختی جان سوز زمستان خسته ام
می سرایم چونکه می بینم تولد را زخاک
پای خسته روح مرده دل ز تنهائی فسرده
وز شیار زخم خورده در جبین سرد خاک

از پیام مرغک کوچک به دشت
می رسد هر سو نوا از پشت سر
دیده بگشا باز کن در بچه را
چون زراه آمد بهارانی دگر

سر بکش از روی پرچین تا کویر
تا ببینی زایش صد بچه آهو بره را
کبک وتیهو را کنار لک لکان
با چه زیبائی به پروازند وگشت

گل درختانی که تا دی مرده بود
جای آسایش برای جوجه گنجشگان نبود
شاخه ها خشک و بدون میوه بود
لانه امنی برای زاغ و هدهدهم نبود

باغبان فریاد دارد گوش کن
می رسد از ره بهار، می رسد از ره بهار
موسم ریزان برگ و برف نیست
می رسد از ره بهار می رسد از ره بهار

13 فروردین 1383 تورنتو

Labels:

Saturday, February 21, 2009

مورچگان

"ایکاش این نفت را نداشتیم"
دکترمحمد مصدق

می خواهم از مورچگان بیاموزم
تو هرگز به آنها نگاه کرده ای؟
تو میدانی چگونه زندگی میکنند؟
-آرام،منظم
بدون جنگ وستیز.

وقتی به کوچه میآیم،
گیجم،مبهوت و سرگردان
به چپ،به راست
میانه یا دنباله رو
به کدام جهت باید رفت؟

آه... زندگی چقدر زیبا خواهد بود،
اگر به راه مورچگان رویم
پر کار،پرتلاش
منظم وبا غرور.

آنها از بوی نفت گریزانند
به نفت نمی اند یشند
زیرا،میدانند که نفت،
آوارگی، بدبختی، کشتاروغارت بدنبال دارد.

آیا تو هرگز مورچه ای را،
از این سوی حیات بسوی دیگر کوچ داده ای؟
به خاک نمی اندیشند،
همه چیز را با هم تقسیم میکنند
حتی مورچه ضعیف ومریض هم
سهمی دارد
جائی دارد
خانه و کاشانه ای دارد
می خواهم از مورچگان بیاموزم.

زنبور را دوست ندارم
رهبر دارد
سپاهی و سرباز دارد
نیش می زند،می کشد
مامور شکنجه دارد.
زندگی مورچگان را دوست دارم
چه زیبا و صلح آمیز است.

بیست وهشتم مرداد ماه 1360
تهران

Labels:

Saturday, February 14, 2009

شبت پرازستاره باد

پیشکش به عاشقان وطن

خواب خوابی که نیست
خواب ز چشمان تو گریزان است
راه راهی دراز
ز گام های تو ،هراسان است.

می بینمت به چشم دل،
چو چشم روز
می پویمت،نه چو راهی،
راه دور
آئینه وار به مقابل نشسته ای
شاهین صفت به نگاهم تو بسته ای.

ای نازنین ز تلاشت
همه شب هام روشن است
همه ایام پر فروغ
همه ایام پر امید.

هم بند من،
ای بسته پر به قفس های آهنین
ای خورده زخم از جهالت دوران واپسین
تو کاوه ای، تو بابکی
تو خود شراب سرخی از رگ سیاوشی.

بمان ،بمان
ستاره ها به انتظارگویشی و واژه ای،
از لب تو اند.

بگو، بگو
که واژه رهائی از
گل لب تو جان گرفت.

بخوان، بخوان
که غرش صدای تو
به تاروپود پاره شکنجه گر
نهیب تازه میزند
شبت پر از ستاره باد.
سی ویکم اوت 2004 تورنتو

Labels:

Friday, February 06, 2009

من دلم می خواهد

من دلم می خواهد،
سر هر کوچه تاریک
مشعلی از خورشید
یا که شمعی از نور
بنشانم به فرا راه تو دوست.

من دلم می خواهد،
باغچه خشک تو را ازنم باران ها
از سخاوت و غرور دریا آب دهم.

من دلم میخواهد،
که کبوترهای بی پر و پرواز تورا،
در دل آزاد وطن،
پروازدهم

من دلم میخواهد،
بستری از گل و گلبرگ،
در سایه مهر
با کمک همسایه، پهن کنم.

من دلم میخواهد،
نغمه شاد قناری ها را،
از قفس چیده ودر، نای توجاری سازم.

من دلم می خواهد،
عطش سوخته را بر جگرت
با نم اشک ندامت،
ز دل سوخته ات بر دارم.


من دلم می خواهد،
دست در دست تو دوست
با دلی پر زمحبت،خندان،
به در خانه همسایه رویم
بوسه ای از سر مهر
بر سر و روی نحیفش بزنیم.

من دلم می خواهد،
دست ما در دستش،
به در خانه همسایه دیگر برویم
ارمغانی ز گل سرخ محبت به بریم.

تورنتو
ابانماه هشتادو سه

Labels: