می رسد از ره بهار
باغبان افسرده از سرمای دی
کنج خانه با دلی امیدوار
می کشد طرحی برای نو بهار
می زند فریاد می آید بهار
با بهاران بوی سنبل بوی گل
با نسیم جان نواز فرودین
می سرایم نغمه ای از گل زشوق
از برای دیدنت ای نازنین
از صدای ریزش باران به گلبرگ تنت
از تو ای ، بلبل عاشق بر آلاله ها
می سرایم من برای رویش سبز چمن
از برای زندگی،از برای زایش پروانه ها
من که از سختی جان سوز زمستان خسته ام
می سرایم چونکه می بینم تولد را زخاک
پای خسته روح مرده دل ز تنهائی فسرده
وز شیار زخم خورده در جبین سرد خاک
از پیام مرغک کوچک به دشت
می رسد هر سو نوا از پشت سر
دیده بگشا باز کن در بچه را
چون زراه آمد بهارانی دگر
سر بکش از روی پرچین تا کویر
تا ببینی زایش صد بچه آهو بره را
کبک وتیهو را کنار لک لکان
با چه زیبائی به پروازند وگشت
گل درختانی که تا دی مرده بود
جای آسایش برای جوجه گنجشگان نبود
شاخه ها خشک و بدون میوه بود
لانه امنی برای زاغ و هدهدهم نبود
باغبان فریاد دارد گوش کن
می رسد از ره بهار، می رسد از ره بهار
موسم ریزان برگ و برف نیست
می رسد از ره بهار می رسد از ره بهار
13 فروردین 1383 تورنتو
Labels: poem
0 جام مِی:
Post a Comment
صفحهی اصلی <<