Saturday, June 30, 2007

تک‌مضراب بی‌موقع آقای اسماعیل نوری‌علا درباره فروغ فرخ‌زاد و ابراهیم گلستان!

مقاله‌های آقای نوری‌علا را من‌هم می‌خوانم و لذت هم می برم. برای آنهائی که حتا در حاشیه قلمرو ادبیات معاصر قلم و قدم می‌زنند، نیاز به توضیحی در مورد کافه فیروز و کافه نادری و هتل... نیست، چه رسد به صاحب قلم هائی که بطور جدی و مستمر در حوزه ادبیات معاصر بوده و هستند.
جمعه‌گردی‌های ایشان را دنبال میکردم و در جمعه‌گردی مورخ 11 خرداد 86 که با عنوان بازگوئی تدفین یک شاعر در 41 سال پیش نوشته شده بود، در این مقاله پانزده صفحه ای، دو مورد را ايشان در لابلای مطلب بازگو میکنند که جان نوشته‌شان است.
آقای نوری‌علا این‌گونه شروع می‌کند:
... سال 1342 معلوم بود که رابطهء فروغ و گلستان، هرچه که بود، به ته خط نزديک می شود. فروغ کارمند استوديو گلستان بود و در يکی از خانه های اطراف استوديو، که گويا جزو ملک استوديو بود و به گلستان تعلق داشت زندگی می کرد. «تولدی ديگر» ش را هم به گلستان تقديم کرده بود و همهء شهر پر بود از شايعه های مختلف دربارهء اين رابطه. گلستان البته با همسرش، فخری خانم، و بچه هايش، ليلی و کاوه، زندگی می کرد و در اغلب ميهمانی ها و مجالس هم با فخری خانم ظاهر می شد.من از اولین گفتگو با فروغ خشمی دراو میدیدم که چندان عادی نبود.فروغ آنروزها بیشتر تلخ بود و کلامش طنز تلخی داشت.
در جلسه سخنرانی گلستان -که بنا به دعوت عباس میلانی به شمال کالیفرنیا سفر کرده بود- گفت‌وشنودی هم بین دعوت‌کننده و مدعو برقرار بوده است که در پایان آن، حضار هم اجازه پرسش یافته‌اند. اما پرسش‌ها بجای آنکه در باره خود گلستان و کارهایش باشد، بیشتر به فروغ فرخ‌زاد مربوط شده، چرا که بقول عباس میلانی در همان جلسه، «موضوع رابطهء ميان گلستان و فروغ فرخزاد موضوعی است که سال‌ها مورد بحث و بررسی و حتی کنجکاوی مردم بوده است». گلستان اما همهء پرسش‌ها را بی‌پاسخ گذاشته و با لحنی طنزآلود پرسيده است: «چرا از من دربارهء مهدی اخوان ثالث سئوال نمی‌کنيد؟»

جالب توجه است که آقای نوری‌علا هنگام سفر ابراهیم گلستان به کالیفرنیا، بیاد ماجرای هتل پالاس افتاده وآنرا قلمی کرده است. آیا انگیزه‌ی ایشان از بازگوکردن این ماجرا تلنگری بر خاطرات گذشته گلستان بوده است تا ایشان سکوت چهل ساله خود را بشکند و رابطه ی خود را با فروغ توضیح دهد؟ بنظر می‌رسد که هنوز "سایه سنگین تبختر" ابراهیم گلستان آقای نوری‌علا را رنج میدهد...!
آقای نوری‌علا مرد فاضلی است و کالبدشکافی ماهر، اما در عجبم که چرا در اینجا از تیغی دولبه استفاده میکنند؛ از یک سو تلاش خود را برای نزدیک‌شدن به فروغ صادقانه بازگو میکند و از سوئی دیگر سعی بر این دارد که رابطه خصوصی فروغ و زندگی گلستان را برای ما نقل کند.
اينک بايد پرسيد زندگی و حریم خصوصی یک هنرمند به دیگران چه ربطی دارد؟ آیا اگر به شعر و یا کار یک هنرمند علاقه داریم به آن دلیل پروانه ورود به حریم پنهانی و راهی به درون زندگی آن شخص را خواهیم داشت که بهر دليلی سرک بکشیم تا رازهای پنهانی را برملا سازیم؟ ارزش هنری کار هر هنرمندی را با محتوای فرهنگی آثارش باید سنجید و آنرا به نقد و داوری کشید. به راستی چه کسی بما این اجازه را میدهد که در باره زندگی خصوصی هنرمندی مطلب بنویسیم، آنهم پس ازمرگ وی و بعداز 41 سال؟

آقای نوری‌علا در ادامه مطلب خود به ماجرای رستوران هتل پالاس این چنین اشاره میکنند:
...و بعد، بی اختيار، ياد لحظه ای از اين زمان پر حادثه افتادم که هنوز هم در حافظهء رو به ويرانی من بروشنی حک شده است. بعد از ظهری در تابستان 1344 بود. با خسرو گلسرخی و احمد رضا و فروغ در رستوران هتل پالاس خيابان شاهرضا نشسته بوديم و چای می خورديم. گلسرخی قرار بود برای روزنامه آيندگان مصاحبه ای با فروغ انجام دهد. من و احمد رضا هم واسطهء آشنائی آنها شده بوديم. آنوقت، يکباره، وسط حرف هامان، يک آدم درشت هيکل جاهل مسلک که با حالتی مستانه از کنار ميزمان رد می شد، چشمش به فروغ افتاد و در ميانهء راهش برگشت و با حيرتی شوخی آميخته گفت: «به به! فروغ خانم. شما کجا اينجا کجا؟» فروغ را نگاه کردم که سرخ شده و هيچ نمی گفت. مردک گفت: «چيه؟ سلام ما جواب نداشت؟» باز هم فروغ ساکت و معذب نشسته بود و با فنجان قهوه اش ور می رفت. گلسرخی رو به مرد کرد و گفت: «آقا، لطفاً مزاحم نشويد». و مرد خنديد و گفت: «فروغ خانوم اين جوجه چی ميگه؟ حالا ديگه جوجه باز شدی؟» که گلسرخی با کله کوبيد توی دهانش و کافه بهم خورد. احمد رضا فروغ را که گريه می کرد بيرون برد و من هم به جمع و جور کردن گلسرخی و جدا کردنش از مردی که هرگز ندانستيم که بود و چه می گفت مشغول شدم.
شرح این ماجرا پس از گذشت اینهمه سال، با چه منظور و برداشتی می تواند باشد؟ آیا صرفا آقای نوری‌علا با بیان این موضوع می خواهند تفهیم کنند که فروغ شاعری ... بوده است؟! و يا در صدد جلب توجه خوانندگان، مانند نشریات سرگرم‌کننده بوده اند تا خواننده را بدنبال خود بکشانند؟
معمولا در زمینه کاری و زندگی هر هنرمندی شایعات زیادی بر سر زبان هاست. درست و یا غیر واقعی بودن آن نباید سنجه‌ای بر داوری و ارزیابی آثار هنری هنرمندان باشد. به عنوان مثال، بازگویی مجدد شایعه لورفتن خسرو گلسرخی و دیگر همکارانش که به خانم شکوه میرزادگی نسبت داده شده بود بجز آنکه تخریب شخصیت ایشان شده باشد چه تاثیری در ارزش‌گذاری آثار ایشان میتواند داشته باشد و از این گفتار چه سودی حاصل میشود؟

در زمانی که تیغ سانسور همچنان در کف زنگی مست بی‌محابا به حذف واژگان از کتاب‌های نویسندگان و شاعران مشغول است، و دیگر اثری سالم باقی نمانده که گاه حتا حذف از واژه به جمله و بخش نیز فراتر رفته است، بهانه بیشتر به دست گزمکان دادن نیست؟ با اینکه آنان بی‌بهانه و با بهانه به قلع و قمع آثار هنری مشغولند و اجازتی را از کسی نمی‌طلبند تا بدین کار بپردازند، بازگویی مجدد این‌گونه حدیث‌های کهنه و مکرر آب به آسیاب دشمن ریختن نیست؟ ...
در شرایط امروزه فرهنگ و هنر در ایران، که نویسنده با تیغ سانسور روبروست و آثار خود را در سمت و سویی که امکان نوشتن است می‌نویسد و بخش بزرگی از اندیشه ناچار به حذف خود میشود و محرمعلی‌خان‌ها نیز با برچسب‌زدن و موانع مختلف مانع از انتشار تولیدات فرهنگی هستند، بازگونمودن خاطره‌ای این چنین، تنها باعث خدشه‌دار کردن ارزش اجتماعی فرد نمی‌شود؟ و آیا آثار وی را نیز مجددا هدف اصلی سانسور قرار نداده ایم؟

حرمت ها را باید پاس داشت، حرمت دوستی ها ورفاقت ها، اگر که هنوز صداقتی در میان باشد. و حکایت آن نباشد که کسی بر سر شاخ بن میبرید...

Labels:

Saturday, June 16, 2007

با کدامین حنجره

با کدامین حنجره بانگی و فریاد،
وقتی گلوگاه آماج تیر و خنجر است.

چگونه باید فریاد،
وقتی که سنبله های ابر سیاه
چشمانت را تر نمیکند
و آوائی از بریده حنجره تو بر نمی آید.

چگونه باید گفت
خورشید در پشت دیوارهای مقدس آهنین گرفتار است
ونور اسیر پنجه های شیطان.

چگونه باید گفت، که نورو آینه را از ما دزدیده اند
چگونه چگونه بایدگفت؟.

تورنتو
خرداد 86

Friday, June 01, 2007

برزگ داشت بهروز وثوقی




تجلیل با شکوه از بهروز وثوقی در تورنتو –کانادا
بهروز وثوقی تک ستاره هنرمندی که کارنامه هنریش افتخار آفرین است. او سنون بلند و استواری از سینمای نوین ایران است.هنرنماای او در فیلم های ماندگاری چون قیصر- داش آکل- رضاموتوری-گوزن ها-تنگسیر-و...دهها فیلم دیگر در تاریخ سینمای ایران جاودانه خواهد ماند. هنرمندی که برای نگهداری نام و شناسنامه ایرانی اش به هالیود "نه" گفت.به خاطر یک عمر فعالیت هنری این بازیگر جاودانه سینمای ایران در روز یکشنبه 22 آوریل 2007 به همت عارف محمدی موسس گروه فرهنگی" موج نو" و با حضور تنی چند از هنرمندان خاطره ساز تاتر و سینما مانند مهدی رییس فیروز- عباس جوانمرد-شهین-ویداقهرمانی ...وصدها نفر از ایرانیان جشن بزرگداشت با شکوهی بر پا شد.برنامه با سرود ای ایران آغاز وپس از متن زیبایی که توسط خانم ویدا قهرمانی خوانده شد پیام ویدیوی اقای جعفر والی نمایش داده شد وپس از آن پیام تلفنی آقای ناصر ملک مطیعی که او را برادر قیصر" خواند با صد افسوس برای چنین هنرمندی که در ایران زاده شده ولی در غربت میزید .داریوش اقبالی پیامی پر از مهر داده بود و پروز پرستویی پیام ویدیویی با شعر ی زیبا برای قیصر.و....
در خلال برنامه ترانه های ماندگار فرهاد و فریدون فروقی که در فیلم های قیصر-طوقی-رضا موتوری و..اجراشده بود توسط کاوه ولایی باز خوانی گردید.در این قسمت نوبت پرسش و پاسخ بود،" قیصر" بروی صحنه آمد و سالن "اونتاریو سا یینس سنتر" یکباره پر از شور و هیجان شد و اشک شوق بر کونه های "سید" و بیشتر حاضرین سرازیرگردید....
و صبح روز بعد آقای بهروز وثوقی دریک کنفرانس مطبوعاتی در سالن "هتل پرنس" با نمایندگان رسانه به گفتگو نشست و نوید تاسیس یک مجموعه هنری خیریه را اعلام داشت.
"در حال تدارک و تاسیس یک مجموعه هنری هستم که تجربه هنری ام را به جوانان مشتاق منتقل کنم،کلاسها در باره بازیگری-فیلم برداری-گارگردانی-سناریو نویسی و هر آنچه مربوط به سینما هست میباشد.این تنها آرزوی من است دوست دارم جوانانی که جوهره و عشق این هنر را دارند ولی امکان ورود به این گونه هنر کده ها را ندارند خودم امتحان کرده و کمکشان کنم در مرحله اول آرزو میکنم این اتفاق در کشور عزیزم ایران بیافتد اگر نشد در امریکا این کارگاه را تشکیل خواهم داد.
از او پرسیدم چگونه میتوانی در نقش های مختلف به این تیپ ها ی گوناگون شخصیت به دهی مثلادر "گوزن ها "در نقش "سید"
-این "سید"ی را که در "گوزن ها "دیدید یک شخصیت واقعی بود من برای اینکه بتوانم نقش یک معتاد را بازی کنم هفته ها و ماه ها در جنوب شهر و میدان دروازه قزوین زندگی معتادان را مطالعه کردم در مینشان رفتم با آنها صحبت کردم ساعت ها و ساعت ها پهلویشان نشستم حالت های خماری یا نشییه گیشان را دیدم تا یک را در اطراف شوش سید را دیدم .با خودم گفتم این همان است که من میخواهم نقشش را به روی پرده ببرم وقتی با او صحبت کردم مرا شناخت از او خواستم با من به استدیو بیاید وپول دادم مواد مورد نیازش را آوردند تمام حرکاتش را نگاه میکردم تا توانستم در فیلم شخصیت واقعی او را اریه به دهم در" قیصر" و" داش آکل" هم همینطور من با عشق به سینما آمدم و با عشق جلوی دوربین میر فتم. هر سناریو را بار ها و بارها میخواندم جمله به جمله به آن فکر میکردم و حرکات لازم را تمرین میکردم تا بتوانم مثلا در قالب قصر جا بیفتم چطور راه بروم چطور عصبانی بشوم چطور بخندم یا چطور گریه کنم.
قیصر صبورانه به سیوال های همه پاسخ میداد و یکی از جالب ترین جواب ها در موردسوال همکاری بود که پرسید چرا پس از سال 57 که به خارج آمدی فعالیت چشم گیری نداری؟
-پس از بازی در فیل کاروان ها با آنتونی کویین به هالیود برا بازیگری دعوت شدم تا مقدمات آماده بشه متاسفانه مسیله گروگان گیری در سفارت امریکا اتفاق افتاد که یک مرتبه جو راجع به ایران عوض شد همه رسانه ها از گروگان گیر میگفتند باور نمیکنید در آن روز ها ما میترسیددیم حتا از خانه خارج شویم.
وقتی که اوضاع کمی ارام تر شد دوست عزیزم آقای رضا بدیعی با من تماس گرفت و دوباره براه افتادیم .آنها اول از من خواستند که اسمم را عوض کنم قبول نکردم بطور واضح گفتند ملیت ات را عوض کن با ملیتی مثلا اسراییلی بهتر میتوانی در هالیود موفق شوی.منهم با عصبانیت گفتم نه اسمم را عوض میکنم نه ملیتم را. من افتخار میکنم ایرانی هستم و نامم بهروز وثوقی ست برای ورود به هالیود نام و شناسنامه ام را به هیچ کسی تقدیم نخواهم کرد.

Labels: