Tuesday, December 26, 2006

یلدا

شاید کمی دیر باشه، نمیدونم شاید هم که نه. هر چه باداباد. دو سه روز پیش بود که دوستم مجید از من خواست که منهم وارد این یلدا بازی بشم.تنبلی نکردم نمیدونستم چی بنویسم.میدونید که یلدا تعاریف زیادی داره ساده وآشنا ترش آنهم برای شاعران عاشق پیشه بلندی وسیاهی گیسوی یاره.
ادم حساس و یک رویی هستم مهر یا تنفر بر چهره ام خیلی زود جلوه میکنه.دوستانی که مرا میشناسند عقیده دارند که شعرت آیینه گویای حالت همان زمان سرودن است.در دوستی پایدارم و با گذشت.وقتی که می رنجم برگشت سختی دارم.از دلتنگی توی"نوعی" دلتنگ میشم واز خوشوقتی توی"نوعی" خوشحال.همیشه سبز و روشن باشید.

Friday, December 22, 2006

بگو، بگو همه پرسش

به مجيد زهری
زمان، زمان پلیدی است
جهان، جهان دروغ، جنگ و غارت و تزویر
چرا؟
چو روسپیان صدرنشین قلعه نو
و حرامیان فرمان‌روای قافله‌اند.

چه حرف تازه!
توان داریش به گفتن "عدل"؟

که "عدل" بسته به "تخم" قوادان
و"داد" در ته گنداب خواهران ِ "پری"،
می‌کند "بیداد".

تو در سکوت و تعفن،
چه جستجو داری؟!
تو در نگاه پرِيشت
چه گفتگو داری؟

بگو، بگو همه پرسش
چه پرسشی داری؟!
ز دادگستر ِاین شهر ِدر گرو رفته،
که داده‌ایم دو دستی،
به صاحب دستار.

بگو، بگو همه پرسش،
چه پرسشی داری؟

Sunday, December 17, 2006

پرنده مها جر

عکس از امير مهيم

پرنده مهاجرم دگر مهاجرت مکن
که قلب خسته مرا توان رفتن تو نیست

بیا ببین که خسته ام زعشق دل شکسته ام
بمان بمان تو پیش من توان دوری تو نیست

تو ناز میکنی و من کشم به دیده ناز تو
نیاز دیگری به جز نیاز دیدن تو نیست

اگر چه دل شکسته ام به گوشه ای نشسته ام
که گوشه گیری دلم بجز بهانه تو نیست

بهانه کم کن و بمان که فر ناز گشته ای
بر این خرابه دل بجز کلام خواندن تو نیست.

تورنتو
از دفتر "خانه و جدایی جهان"

Wednesday, December 13, 2006

شاه ماهی

بخوان بخوان که تو از هجر خانه میخوانی
بخوان بخوان که ز درد زمانه میخوانی

هزار درد وستم شد روا به خانه ما
بخوان عزیزدلم، چو نکه عاشقانه میخوانی

اگر چه قصه مکررشده ا ست در غربت
ولی بخوان که تو دانیم ، صادقانه میخوانی

بخوان تو شاه ماهی آب های گرم جنوب
برای خلیج تا ابد ش فارس، فاتحانه میخوانی

بخوان تا که بدانند دشمنان کور وطن
تو دخت سرزمین اهورا ، جاودانه میخوانی

دیماه هشتادوسه
تورنتو

Wednesday, December 06, 2006

راه را باید رفت

باز بر میدارم
چمدان هایم را،
چمدان ها خالیست
جاده، از هم سفرانم تنهاست.

چمدان خالی،
دیر زمانیست
که بامن، تنهاست.

جاده تنهایی،
بی مسافرچه صبوراست، صبور.

من و تنهایی واین راه بدون همراه
همرهی میبایست،
عزم این راه کند.

همه گفتند " که ما همسفریم"
همه فریاد زدند
همه از ظلمت شب،
همه از راه پر از شیب و فرازش گفتند
همه میدانستند، بکدامین ره پر صخره و تار آمده اند.

من و تنهایی و شب
من و تنهایی این ظلمت قیراندوده
من و تنهایی و این صخره وهم افزوده.

به کجا باید رفت؟
گر چه دشوار و خطرناک،
چه باک،
راه را باید رفت.

پس ازاین راه دراز،
روشنی، منتظراست
نور در پشت همان صخره بی ریشه و تار،
در همان خانه مهر پدری است

چمدان را بر دار
راه را باید رفت.

فروردین ماه هشتاد و چهار
تورنتو
از CD"آنسوی ترک نسیم می وزد"