Sunday, November 30, 2008

شوق دیدار

کاش می دیدیدی که دیشب
من سرا پا هوش بودم
دیده بر در داشتم
در انتظار ضربه ای
من از سر و پا گوش بودم.

می شمردم لحظه ها را
تا که تو از در درآیی

وه... زشوق دیدنت سرمست بازی با خیالت
همچو یک پروانه
بازیگوش بودم.

کاش می دیدی که دیشب
مست مست از باده ای
خود جوش بودم.

Labels:

Sunday, November 23, 2008

من دلم می خواهد

من دلم می خواهد،
سر هر کوچه تاریک
مشعلی از خورشید
یا که شمعی از نور
بنشانم به فرا راه تو دوست.

من دلم می خواهد،
باغچه خشک تو را ازنم باران ها
از سخاوت و غرور دریا آب دهم.

من دلم میخواهد،
که کبوترهای،بی پر و پرواز تورا،
در دل آزاد وطن،
پروازدهم

من دلم میخواهد،
بستری از گل و گلبرگ،
در سایه مهر
با کمک همسایه، پهن کنم.

من دلم میخواهد،
نغمه شاد قناری ها را،
از قفس چیده ودر، نای توجاری سازم.

من دلم می خواهد،
عطش سوخته را بر جگرت
با نم اشک ندامت،
ز دل سوخته ات بر دارم.


من دلم می خواهد،
دست در دست تو دوست
با دلی پر زمحبت،خندان،
به در خانه همسایه رویم
بوسه ای از سر مهر
بر سر و روی نحیفش بزنیم.

من دلم می خواهد،
دست ما در دستش،
به در خانه همسایه دیگر برویم
ارمغانی ز گل سرخ محبت به بریم.

تورنتو
ابانماه هشتادو سه

Labels:

Saturday, November 15, 2008

راه را باید رفت

باز بر میدارم
چمدان هایم را،
چمدان ها خالیست
جاده، از هم سفرانم تنهاست.

چمدان خالی،
مدتی هست که با من تنهاست.

جاده تنهایی،
بی مسافرچه صبور است، صبور.

من و تنهایی واین راه بدون همراه
همرهی میبایست،
عزم این راه کند.

همه گفتند " که ما همسفریم
همه فریاد زدند
همه از ظلمت شب،
همه از راه پر از شیب و فرازش گفتند
همه میدانستند،
بکدامین ره پر صخره و تار آمده اند".

من و تنهایی و شب
من و تنهایی این ظلمت قیراندوده
من و تنهایی و این صخره وهم افزوده.

به کجا باید رفت؟
گر چه دشوار و خطرناک،
چه باک،
راه را باید رفت.

پس از این راه دراز،
روشنی، منتظر است
نور در پشت همان صخره بی ریشه و تار،
در همان خانه مهر پدری است

چمدان را بر دار
راه را باید رفت.

فروردین ماه هشتاد و چهار
تورنتو

Labels:

Friday, November 07, 2008

لحظه باور

صبح را باور کن
در پس ابر سیه منتظر است
همه جا تاریکیست
تن تب دار زمین،منتظر بارش باران،
زلب جام پگاه
انتظاری که در آن لحظه باورجاریست.

من در آیینه چشم خورشید
نگه گرم تو را یافته ام.
من در آیینه چشمت دیدم
ژاله ها بر مژگان
چو سرازیر شدند
زندگی از پس آن ابر سیاه
نم نمک جاری شد
نور امید دمید
به تن دشت فراخ

تن پژمرده مرداب خموش
از تکاپو جوشید
نیزه های زر خورشید
تن تب دار زمین را بوسید.

لاله ها روییدند
مرغکان در پرواز
آهوان، شاد به دشت و صحرا
بید رقصان شد وبرکه ز تنش ،زنبق و نیلوفر آبی رویید
لحظه باور بود
صبح را باور کن
.
تورنتو
دیماه هشتادوسه

Labels: