مخواه که شعر بگرید
مخواه که شعر بگرید
اگر که شعر بگرید
زمین وماه و ستاره،
وهر چه هستی هست،
سرشک غم بارند.
اگر که شعر بگرید
گل و گیاه
وهر چه زیبایی است
بدست قهر طبیعت ،
فنا و نابودتد.
کبوتران که قاصد عشقند،
بدون بال،
وعاشقان، بی پیام خواهند ماند.
اگر که شعر بگرید
سراسر د نیا،
زجنگ و خون وگلوله
سراب خواهند شد.
بگو که شعر بخند د
که خنده عشق،
نسیم صبح بهاری به ارمغان آرد.
بگو به شعر بخند د
چرا؟
کبوتران سبکبال،
صبح آزادی را، به ارمغان آرند.
بگو به شعر بخند د
چرا؟
که خند ه خورشید،
گل وگیاه و نرگس و سنبل
زخاک رویاند.
بگو به شعر بخند د
چرا؟
جهان دگرز جنگ و خون و گلو له
نشان نخواهد داشت.
اوت1995
تورنتو
اگر که شعر بگرید
زمین وماه و ستاره،
وهر چه هستی هست،
سرشک غم بارند.
اگر که شعر بگرید
گل و گیاه
وهر چه زیبایی است
بدست قهر طبیعت ،
فنا و نابودتد.
کبوتران که قاصد عشقند،
بدون بال،
وعاشقان، بی پیام خواهند ماند.
اگر که شعر بگرید
سراسر د نیا،
زجنگ و خون وگلوله
سراب خواهند شد.
بگو که شعر بخند د
که خنده عشق،
نسیم صبح بهاری به ارمغان آرد.
بگو به شعر بخند د
چرا؟
کبوتران سبکبال،
صبح آزادی را، به ارمغان آرند.
بگو به شعر بخند د
چرا؟
که خند ه خورشید،
گل وگیاه و نرگس و سنبل
زخاک رویاند.
بگو به شعر بخند د
چرا؟
جهان دگرز جنگ و خون و گلو له
نشان نخواهد داشت.
اوت1995
تورنتو
Labels: poem