Wednesday, December 06, 2006

راه را باید رفت

باز بر میدارم
چمدان هایم را،
چمدان ها خالیست
جاده، از هم سفرانم تنهاست.

چمدان خالی،
دیر زمانیست
که بامن، تنهاست.

جاده تنهایی،
بی مسافرچه صبوراست، صبور.

من و تنهایی واین راه بدون همراه
همرهی میبایست،
عزم این راه کند.

همه گفتند " که ما همسفریم"
همه فریاد زدند
همه از ظلمت شب،
همه از راه پر از شیب و فرازش گفتند
همه میدانستند، بکدامین ره پر صخره و تار آمده اند.

من و تنهایی و شب
من و تنهایی این ظلمت قیراندوده
من و تنهایی و این صخره وهم افزوده.

به کجا باید رفت؟
گر چه دشوار و خطرناک،
چه باک،
راه را باید رفت.

پس ازاین راه دراز،
روشنی، منتظراست
نور در پشت همان صخره بی ریشه و تار،
در همان خانه مهر پدری است

چمدان را بر دار
راه را باید رفت.

فروردین ماه هشتاد و چهار
تورنتو
از CD"آنسوی ترک نسیم می وزد"

2 جام مِی:

Anonymous Anonymous می‌نويسد:

besyar ba ehsas o ziba. kash ma ham zogh o gharihe shoma ro dashtim.

10:02 PM  
Anonymous Anonymous می‌نويسد:

با سلام به استاد مهیم ِ گرامی ....تمجید از سروده های شما نه در محدوده ی ِ محدود ِ واژگان ِ من است و نه این شاه کارها نیازی به نوشته های من دارند ....از این رو نوشتار را کوتاه میکنم و وقت را بر بهره برداری از سروده های شما میگذارم ... در توانم نیست که بگویم شاعر یا ترانه سرا هستم اما دیدار ِ شما از دست نوشته هایم موجب ِ افتخار ِ من است .... شاد باشید و برقرار .... رضا مبرفخرایی
www.rezamirfakhraei.com

8:01 PM  

Post a Comment

صفحه‌ی اصلی <<