صبح در راه است
هنوز مانده ،
رمق در تهی گه خاطر
که باز می دارد
هراس و دلهره را
زین شب بدون سحر.
و طرح به انگشت کوچک کشیدن خورشید
به روی پنجره بسته،
وتیره شب
چراغ راه تواند بود.
هنوز در دل این تیرگی بی فرجام
ز روزنی که زنم نقب بر شب تاریک
توان دیدن حتی ستاره ای از دور
به دیدگان تهی مانده از امیدونوید
به من،
بس امید می بخشد.
هنوز طرح ستاره
برای من امشب
چراغ راه تواند بود.
و من زپشته انبوه ابرهای تیره این،
روز های سرگردان
دوباره خواهم گفت:
ز شب نه هراسید
صبح نزدیک است.
بیست و هشتم فوریه 2012
تورنتو-امیر مهیم
رمق در تهی گه خاطر
که باز می دارد
هراس و دلهره را
زین شب بدون سحر.
و طرح به انگشت کوچک کشیدن خورشید
به روی پنجره بسته،
وتیره شب
چراغ راه تواند بود.
هنوز در دل این تیرگی بی فرجام
ز روزنی که زنم نقب بر شب تاریک
توان دیدن حتی ستاره ای از دور
به دیدگان تهی مانده از امیدونوید
به من،
بس امید می بخشد.
هنوز طرح ستاره
برای من امشب
چراغ راه تواند بود.
و من زپشته انبوه ابرهای تیره این،
روز های سرگردان
دوباره خواهم گفت:
ز شب نه هراسید
صبح نزدیک است.
بیست و هشتم فوریه 2012
تورنتو-امیر مهیم
Labels: poem