صدف
صدف آرام شد از غلتیدن
چو به اغوش شن نرم لمید
لحظه ای چشم به اطراف گشود
تا که بر ساحل آرام رسید
موج ها در طلب اش بود هنوز
تا به دریا برد ش بار دگر
سینه بر سینه او میسایید
تا به ژرفا کشد ش بار دگر
او هراسنده و وحشت زده بود
مرغ توفان بسرش در پرواز
موج از پشت به او میکوبید
مرغ با باد شده هم آواز
چشمها د ور ترک د وخت و د ید
پنجه ای بهر شکارش شده باز
غلت زد، د یده به امواج گشود
چنگ دریا بسرش همچون باز
آسمان تیره شد و زار گریست
قطره ها بر تن ساحل میریخت
مرغ طوفان بهوا میچرخید
مرد فریاد زد از ترس و گریخت
صد ف انداخت به اطراف نگاه
هر طرف دام بر او گسترده
چشم و دل هر دو هراس و نگران
بر یکان د ر که بدل پرورده
زوزه باد هراسانش کرد
غرش رعد بر او چنگ انداخت
د ر خود را به شکم سخت فشرد
ترس و وحشت تن او را بگداخت
همه سو وحشت و تاریکی بود
موج با سرکشی اش رام نبود
صخره هم از غضب این طوفان
جا بجا میشد و ارام نبود
کس نداند که د ر ان حال چه شد
مرغ طوفان به کجا،ضخره چه شد
موج کم کم ره اسوده گرفت
غرشش نیز همه زمزمه شد
مرد آهسته به ساحل بر گشت
نفس صبح زده با خورشید
همه جا عطر فشان بود و نسیم
از دل جام قمر مینوشید
مرد ارام نشسته بر شن
د یده اش مات بر ان دریا بود
چنگ د ر مخمل ماسه انداخت
د ر کف اش د ر سیه بر جا بود
1383 تیر ماه
تو رنتو
چو به اغوش شن نرم لمید
لحظه ای چشم به اطراف گشود
تا که بر ساحل آرام رسید
موج ها در طلب اش بود هنوز
تا به دریا برد ش بار دگر
سینه بر سینه او میسایید
تا به ژرفا کشد ش بار دگر
او هراسنده و وحشت زده بود
مرغ توفان بسرش در پرواز
موج از پشت به او میکوبید
مرغ با باد شده هم آواز
چشمها د ور ترک د وخت و د ید
پنجه ای بهر شکارش شده باز
غلت زد، د یده به امواج گشود
چنگ دریا بسرش همچون باز
آسمان تیره شد و زار گریست
قطره ها بر تن ساحل میریخت
مرغ طوفان بهوا میچرخید
مرد فریاد زد از ترس و گریخت
صد ف انداخت به اطراف نگاه
هر طرف دام بر او گسترده
چشم و دل هر دو هراس و نگران
بر یکان د ر که بدل پرورده
زوزه باد هراسانش کرد
غرش رعد بر او چنگ انداخت
د ر خود را به شکم سخت فشرد
ترس و وحشت تن او را بگداخت
همه سو وحشت و تاریکی بود
موج با سرکشی اش رام نبود
صخره هم از غضب این طوفان
جا بجا میشد و ارام نبود
کس نداند که د ر ان حال چه شد
مرغ طوفان به کجا،ضخره چه شد
موج کم کم ره اسوده گرفت
غرشش نیز همه زمزمه شد
مرد آهسته به ساحل بر گشت
نفس صبح زده با خورشید
همه جا عطر فشان بود و نسیم
از دل جام قمر مینوشید
مرد ارام نشسته بر شن
د یده اش مات بر ان دریا بود
چنگ د ر مخمل ماسه انداخت
د ر کف اش د ر سیه بر جا بود
1383 تیر ماه
تو رنتو
Labels: poem
1 جام مِی:
خوشحالم که این جا رو آپ دیت کردید. همیشه سلامت و تن درست باشید.
خشایار
Post a Comment
صفحهی اصلی <<