Tuesday, March 04, 2008

می رسد از ره بهار



باغبان افسرده از سرمای دی
کنج خانه با دلی امیدوار
می کشد طرحی برای نو بهار
می زند فریاد می آید بهار

با بهاران بوی سنبل بوی گل
با نسیم جان نواز فرودین
می سرایم نغمه ای از گل زشوق
از برای دیدنت ای نازنین

از صدای ریزش باران به گلبرگ تنت
از تو ای ، بلبل عاشق بر آلاله ها
می سرایم من برای رویش سبز چمن
از برای زندگی،از برای زایش پروانه ها

من که از سختی جان سوز زمستان خسته ام
می سرایم چونکه می بینم تولد را زخاک
پای خسته روح مرده دل ز تنهائی فسرده
وز شیار زخم خورده در جبین سرد خاک

از پیام مرغک کوچک به دشت
می رسد هر سو نوا از پشت سر
دیده بگشا باز کن در بچه را
چون زراه آمد بهارانی دگر

سر بکش از روی پرچین تا کویر
تا ببینی زایش صد بچه آهو بره را
کبک وتیهو را کنار لک لکان
با چه زیبائی به پروازند وگشت

گل درختانی که تا دی مرده بود
جای آسایش برای جوجه گنجشگان نبود
شاخه ها خشک و بدون میوه بود
لانه امنی برای زاغ و هدهدهم نبود

باغبان فریاد دارد گوش کن
می رسد از ره بهار، می رسد از ره بهار
موسم ریزان برگ و برف نیست
می رسد از ره بهار می رسد از ره بهار

Labels: