Tuesday, October 17, 2006

"سقا خا نه"ونصرت رحمانی(2)

"سقاخانه" به نصرت رحمانی

نصرت،نه که تو
آخرین عابرکوچه،
که به فکرش بودی،بگشائی گره ای از گره ای،
از مسیری دیگر.

همه دیدند گره بر (محجر)
همه شاید بستند گره ای بر گره ای.

همه باور دارند
تا که این در باز است
درتزویر و ریا بگشاده است
من نه چون عابر آخر-که تو بودی-
نفسم فریاد است.

باز کن ان گره را
گره از(محجر)آن بند دروغین بگشا
باز کن آن گره ها
گره هایی،که ما بیخردان
بسته ایم روز به روز
بسته ایم ماه به ماه
بسته ایم سال به سال.

ما چه معصومانه،بوسه،به سنگ تو زدیم!
من و نسل پیشین.

پدرم غافل بود
مادرم،وای...!چه گویم؟
چه سرا سیمه، به پابوس (ضریح)ش می رفت.


گره ها روی هم انباشته و پیوسته
دست ها در گرو جهل ز کت ها بسته.

شب جمعه به مزار (بی بی)
کهنه ئی سبزبریده،به(ضریحی)بسته
وای...!سقاخانه،"چشم های حلبی"
بر جبین سیه ات بنشسته.

جام ها در زنجیر
شمع ها در پس آن تیره حباب دل گیر
کهنه هاروی هم انباشته و گشته اسیر
عابران می گذرند با نگاهی دلگیر

آه سقاخانه،این همه سال گذشت
با فتاوی دروغ و تزویر
چشم های حلبی
دست های بدلی
قلب های سنگی
گره ها روی هم انباشته و منتظرمعجزه ئی
باز کن آن گره ها
تو دروغی،تو ریا و تزویر.

.....
ساده لوحانه
در قفای در سقاخانه می دیدم
چشم های حلبی خشکیده
دست های بدلی پوسیده
جام ها آزادند
غل و زنجیر دگر نیست بر آن
شمع ها نور خرد می پاشند
گره ها باز شده
قلب ها پاک شده.

تورنتو
بهمن ماه 83

1 جام مِی:

Anonymous Anonymous می‌نويسد:

mesle hamishe khandanist. albate shenidane in sherha ba sedaye shoma delchasbtar mishavad. key file soti ro nasb mikonid? montazerim.

11:53 PM  

Post a Comment

صفحه‌ی اصلی <<