بهار دیر می رسد اینجا
بهار می رسداز ره
ولی چه دیر اینجا
ومن در انتظار بهارم ،
سرود بلبلکی آمد از رواق درخت
و خش خش برگینه های خشک
شکست، خلوت جنگل
سموربازیگوش،
در آن سپیده دم ساکت نه چندان سرد.
چه تند!
بالهای سیا ه،با سری چرخان،
در آسمان درختان به پیش میآمد.
یکی بخط مورب
شکافت چتر خشگ درخت،
و دیگری عمود برجنگل،
وچند قطره سرخی
پای افراها.
و من، به بغض میگفتم:
اگر بهار، کمی زود تر در اینجا بود
برای هر سه ما،
سایه سار افراها،
جای امنی بود.
بیستم فروردین 87
ولی چه دیر اینجا
ومن در انتظار بهارم ،
سرود بلبلکی آمد از رواق درخت
و خش خش برگینه های خشک
شکست، خلوت جنگل
سموربازیگوش،
در آن سپیده دم ساکت نه چندان سرد.
چه تند!
بالهای سیا ه،با سری چرخان،
در آسمان درختان به پیش میآمد.
یکی بخط مورب
شکافت چتر خشگ درخت،
و دیگری عمود برجنگل،
وچند قطره سرخی
پای افراها.
و من، به بغض میگفتم:
اگر بهار، کمی زود تر در اینجا بود
برای هر سه ما،
سایه سار افراها،
جای امنی بود.
بیستم فروردین 87
Labels: poem
0 جام مِی:
Post a Comment
صفحهی اصلی <<