Wednesday, January 10, 2007

غنچه غم

بیابنشین کنارم غنچه غم
که من راز دلت را می شناسم
غریب آشنا نا گفته بنشین
که من نا دیده با تو آشنایم

بمان با من نگاه آشنایت
نگاه گرم دیروز است و امروز
بمان با من بمان ای غنچه غم
ترا من می شناسم چون شب وروز

بمان با من که آن غمناک چشمان
حکایت ها برایم باز گو کرد
ز درد آن شقایق های غمگین
چه غم هایی که بامن گفتگو کرد

درون قلب پر دردو پریشت
چرا غم های دنیاخانه کرده
در امواج قشنگ گیسوانت
شب دریا نشسته لانه کرده

بیا بنشین غریب آشنایم
غم سوزنده ات را می شناسم
بیا با من عزیز مهربانم
که من سوز دلت را می شناسم

تورنتو
دسامبر 2003

از دفتر "خانه و جدایی جهان"

1 جام مِی:

Anonymous Anonymous می‌نويسد:

آقای مهیم:
از خواندن سروده شما لذت بردم. آهنگ این سروده گیرا است . حس همدردی و انسان دوستی در این سروده به زیبایی به تصویر در آمده است .

کامیاب با شید,
بیتا

2:07 AM  

Post a Comment

صفحه‌ی اصلی <<