Friday, September 08, 2006

سکوت

سوختم از دست این، نارفیقان سوختم
سوختم از دست این، محرم نمایان سوختم

قلب خودراتحفه چون درویش کردم بارفیق
قصه های تلخ رااز نا رفیق آموختم

خنجرازدست حریفان خوردن آنقدرسخت نیست
زخم خنجر بر جگر،من از رفیق آموختم

طفلکی دل را دگر جائی برای زخم نیست
بسکه من فرق میان مرد،یانامردرانشناختم

راز دل دیگر نمی گویم به این نا محرمان
چونکه من در انجمن لب بی شکایت دوختم

از دفتر خانه وجدائی جهان