Thursday, August 31, 2006

کاشکی

کاش از روز ازل در وطنم
این همه قاتل پروانه نبود
کاشکی در وطنم چون امروز
این همه قاتل وبیگانه نبود

کاشکی خانه ما چون دیروز
بستر رویش زنبق ها بود
کاشکی در سر هر کوی وگذر
معبر گردش عاشق ها بود

کاشکی آن پسر دانشجوی
جای سلول درمدرسه بود
مادر پیر وزمین گیرش هم
خنده بر لب،زن با حوصله بود

کاشکی کودک همسایه ما
مثل پروانه به گلهامی شد
از سر یاس به سوسن میرفت
خنده بر لب بر گل ها میشد

کاشکی بلبلکان خوش خوان
نغمه عشق بسر می دادند
روی هر بوته گلی از سر شوق
نغمه زازادی ایران، به سر میدادند

کاشکی باغ پر از گل می شد
عطر گل ها همه جا جاری بود
جای شلاق و قمه در کوچه
خنده شیر زنان ساری بود

کاش یک بلدوزری بیلش را
ناگهان برسر زندان میزد
باغبان هم زسر شوق آنجا
بوته لاله به گلدان میزد

اردیبهت هشتادوسه
تورنتو

1 جام مِی:

Blogger White Duckling می‌نويسد:

کاشکی در زندکی کاشکی نبود

7:42 PM  

Post a Comment

صفحه‌ی اصلی <<