Wednesday, March 31, 2010

لحظه باور

صبح را باور کن
در پس ابر سیه منتظر است
همه جا تاریکیست
تن تب دار زمین،منتظر بارش باران،
زلب جام پگاه
انتظاری که در آن لحظه باور جاریست.

من در آیینه چشم خورشید
نگه گرم تو را یافته ام.
من در آیینه چشمت دیدم
ژاله ها بر مژگان
،چو سرازیر شدند
زندگی از پس آن ابر سیاه
نم نمک جاری شد
نور امید دمید
به تن دشت فراخ

تن پژمرده مرداب خموش
از تکاپو جوشید
نیزه های زر خورشید
تن تب دار زمین را بوسید.

لاله ها رویید ند
مرغکان در پرواز
آهوان، شاد به دشت و صحرا
بید رقصان شد وبرکه ز تنش ،زنبق و نیلوفر آبی رویید
لحظه باور بود
صبح را باور کن
.
تورنتو

دیماه هشتادوسه

Labels: