Friday, February 16, 2007

آشنایی با شاعران غربت نشین 1

امیر مهیم

هستند شاعران کم شناخته شده یی که کمتر شعرشان خوانده یا شنیده شده است.بر این باورم که باید پیام و شعرشان بگوش دیگران برسد،مخصوصا هنرمندانی که بهر دلیلی از ایران دورندودر گوشه ای از این جهان پهناور خواسته و ناخواسته می زیند.اگر چه اینکار را از ماه فوریه در بر نامه های رادیویی هفتگی ام،برنامه ادبی "دریچه" که در روزهای شنبه از رادیو صدای ایران در تورنتو کانادااز ساعت شش تا هفت به وقت محلی و بطور زنده پخش می شود نیز گنجانده ام.باشد که شما عزیزان هم صدای این شاعران رابشنویدوبا کار هایشان آشناگردید

منوچهر بهرامیان،شاعر تورنتو نشین
(1)منوچهر بهراميان
غزل به گونه یی دیگر

(پر کن پیاله را)
لعنت بر آینه،نفرین
بی هیچ مقدمه
مرا معرفی میکند به من
انگار متهمی را به دادگاه

دود از سرم بلند شد
وقتی که گفتی:
عاشق عهد عتیق نریزد پیاله ات
اما تو ساقی خوش خط و خال من
"به هوش باش که مستم"

نه که نمی خواهم
کهولت از سر و کله ام فواره زند
میخواهم گل صد رنگی با قی بمانم
تا غزل تا ترانه تا یک بیت
تا هر جا و هرچه که پیش آیدم
خوش...

تا جایی که تو برقصانیم
با هلهله هایی از حنجره ی سپید یک شعر

قربان صدقه ات هم نمی روم
تا ادای شاعران سینه چاک را درآورم

میخواهم گل صد رنگ عاشقی باقی بمانم
در چماچم گیسوان تو
تا تو برقصانیم

وقتیکه سر میچرخانی بر چپ و راست
وزیرگوشت زمزمه خواهم کرد
"فدای چشم تو ساقی"
"پر کن پیاله را"

زادگاه شهرستان بروجرد
گرایش به کارهای هنری از سالهای اول دبیرستان با شعر خوانی و دکلمه تا رفتن به مدرسه هنر پیشگی،کلاسهای تاترفرهنگ و هنر-هنرکده آناهیتا-وادامه کارتاتر در فرهنگ وهنر خوزستان و آخرین کار تاتر 15 سال پیش با عباس جوانمرددر تورنتو.

گرایش به شعر از همان سالهای دبیرستان وجدیت در شعر از اوایل سال50در محضر زنده یادمهدی اخوان ثالث در خوزستان وادامه فعالیت در شعر تا هنوز.

نگاهی به چند شعردیگر منوچهر بهرامیان:



"بهارآمد پریشان باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمدآب رفته ماهی مرده بود اما"_____مهدی اخوان ثالث
(2)
بعد از "بهار آزادی"

کسی نشنید آواز هزاران در بهاران را
ویا گوشم ز فصل سرد سرما خورده بود اما

بهاری آمد و بگذشت صحرا وکناری کو؟
که دزدی فرش بستان و زمین را برده بود اما

نه آزادی به دید آمد نه شادی را چشیداین دل
فشار و زور نامردان همی بر گرده بود اما

نه مطرب شد طرب انگیزو نی یاری به رقص آمد
که زاهد بر نماز شب همی بر سجده بود اما

بیاساید دمی این دل شبی رفتم به میخانه
شراب و ساغر و ساقی به خون آلوده بود اما

اگر جمعی به بزم آیندوسازی و نوایی خوش
منوچهر از غم پنهان خود آزرده بود اما

(3)

گاه گاه می خندم

زهر مار نه خند!
ادای کسی را در نمی آورم
که می گوید: قاه قاه می خندم.

همان
که گفتم: می خندم گاه به گاهی
به روزگار خرابم
به عمر رفته به خوابم
حالا فهمیدی؟
...

آیینه ای که برایم خریده بودی زکتاب
خیره میکندم در خویش
که بیاندیش
به هزار سال پیش
که سنگ تمام گذاشت مادرت
تو را زایید.

و حالا تو آن درخت کهن سالی
که تا هنوز نام مرا تکرار میکنی.

از نگاه تو
به روی خویش شولایی می گسترم
به وسعت صحرایی
به پهنی یک آسمان
ونگاه تو راپناهگاهی می سازم
تا ابر
"ابر و باد و مه و خورشیدوفلک"

قاه قاه به خندم
و نان در به دری را
بی هیچ استخاره
با شما که تو باشی
تقسیم میکنم.

دسامبر 2006 تورنتو