Sunday, June 28, 2009

گلوله درگلو


ندای من،ندا دادی بما بر خیز
فشردی سالها تو درد استبداد در سینه

گلوله در گلو
فریاد آزادی تو از چشمان زیبایت رها کردی
ودستان برادر راه خون را کی توان بستن ازآن والا غرور تو
ز فریادی که از سینه رها کردی
- مرگ بردیکتاتور.

ندای من
عزیز خون تپیده در گلو،
خونین نگاهت پر زفریاد است و فریادی رسا داری

تو لرزاندی تمام پایه های کاخ استبداد ایران را
نگاهت رعد و برقی زد به جان خسته مردان،
در بند آزادی

ندای من
هزاران حرف نا گفته
تو با چشمان خونین ات
برای این و آن گفتی.

ندای من
اگر خامش شوم
یا من ز پا بنشینم وراه تو را درنیمه بگذارم
حرامم باد آن دم نوش نوش
جشن آزادی.

ندای من
تو ایراندخت این بوم کهن
مردانه جنگیدی وآرایش نمودی چشم زیبایت
نه با رنگی،نه بی رنگی
فقط با خون گرمت
از برای میهن ات
در راه آزادی



ندای من
قسم بر خون پاکی که از گلویت نقش بست بر چشم زیبایت
نمی شینیم یکدم بی صدای تو
برای کشتن ضحاک
در کاخ ستم سان خلیفه
تا بگیریم انتقامت،
بهر آزادی.

23/jun/2009
AIX_EN_PROVENCE
فرانسه

Labels: